سفارش تبلیغ
صبا ویژن


...شلغم نپخته ایی از افکارم...

 

 

من چگونه ره سپارم؟!!

دست هایت خالیست...!

به فردا که مینگرم خود را در دالانی محبوس می یابم بی هیچ امیدی بی هیچ نوری...

و باز در خلسه ام صدای تو میپیچد که زمزمه داری فردایی را که نورانیست...!

من چگونه تکیه کنم به اندیشه های تو که دنیا را سراسر رنگ میبیند...

در حالی که من در پس پرده ی پلک هایم بر تمام دنیا گرد خاکستر پاشیده ام!

امروز مرا به حیرت وا میرود...

و گیج میرود دور سرم دنیای وارونه ایی

که من در ان با دروغ اعداد شناسنامه ایی چه پیر می اندیشم!!!

و تو در پس پرده ی وهم الود خوش باوری بی هیچ نگاهی به فردا مرا به حلبی اباد دلت فرا میخوانی...!!

و ادعایت چه کودکانه است ..."عشق"!

راستش جای تو در پس کتاب های عاشقانه است...

در دوران ناباورانه ی اسارت لیلی در تفکرات یک مجنون...!!!

تو در همان توهم کهن شاعران پیشین خوش تری...

و شاید بهتر باشد صداقت تو همان گونه شاعرانه باقی بماند

قلب هایی چون تو در قاب افسانه ایی اشعار زنده تر می یتپند...

و سهم من از فردای تو شاید تنها انگیزه ایی بماند برای رقص لغات عاشقانه ات!!!

شاید بهتر باشد تو بگویی برای کسانی چون خودت که در سرداب تن های خسته شان ارواح ملتهبی در انتظار عاشقیست...

میبینی راه ما از هم جداست...و تمام انتخاب ما از ازل به دو راه می انجامید ...باور داشتن یا نداشتن!!!

پس تو بمان ...بمان تا هدایت شود خط عاشقان بی پروا....!!!

و من در نهایتم ادامه میدهم خط بی رنگ واقعیت را...


نوشته شده در سه شنبه 94/8/12ساعت 11:16 عصر توسط ریحانه نظرات ( ) | |

پیچک دات نت قالب جدید وبلاگ